۵.

در ماه اکتبر دوباره تماس گرفتم گفتم ما کارهایی انجام دادیم و مایلیم بیشتر در موردش حرف بزنیم. ایده ما آماده کاره و نیاز به پشتوانه مالی و حمایت های فکری داریم. این بار جواب گرفتم و گفت بیایید در یک جلسه حضوری حرف بزنیم. قبل از این جلسه نشستیم و با هم حرف زدیم. ایده رو پخته تر کردیم. بیزنس پلنمون رو یکم بهتر کردیم.زمان بندیمون رو یکم سر و سامون دادیم. هرچند چیزی که اون زمان ازش حرف زدیم یکم ایده آل گرایانه بود ولی به هر حال نظم خوبی داشت. بعد رفتیم برای جلسه با CEO شتاب دهنده. از ایده ما استقبال خوبی کرد. داستان پردازی ما هم خوب بود. نظرات خوبی هم داد که ما تونستیم برای کارمون در نظرشون بگیریم و این خیلی عالی تر بود. بعد دعوتمون کرد که به بوت کمپ بریم و با استارت آپ های سال قبل که موفق شده بودند توی دوره ۶ تا ۸ ماهه محصولشون رو به نتیجه برسونند و در بوت کمپ به دنبال سرمایه گذار برای مرحله های بعدی بودند، آشنا بشیم. این بوت کمپ امکان خوبی بود برای این که ببینیم استارت آپ ها بعد از این آموزش هایی که دیدند از چه چیزهایی حرف میزنند از چه چیزهایی حرف نمیزنند. چه اشتباهاتی کردند و چه نقاط قوتی دارند. حتی این امکان رو داشتیم که کار و ایده خودمون رو بررسی کنیم و ببینیم تا چه حد خوب یا بده. 
البته عموما هیچ ماست فروشی نمیگه ماستم ترشه (حداقل به بقیه) اما منطقیش اینه که آدم با خودش صداقت داشته باشه و ببینه ایده چقدر خوبه. چقدر مفیده. چقدره به درد بخوره. چقدر میتونه به خوب شدن حال بقیه کمک کنه یا چقدر نمیتونه .. 
از استارت آپ هایی که سال قبل موفق شده بودند به نتیجه خوبی برسند یکیشون تونست به CES 2015 هم راه پیدا کنه. ایده اشون درباره دوچرخه الکتریکی بود اینم وبسایتشون : http://www.bikeebike.com/ 


یکی دیگه از ایده ها پرینتر سه بعدی بود که با این که بعد از پایان دوره شون تونسته بودند چند تا از نمونه های تولید شده شون رو به فروش برسونند همچنان به عنوان پروژه شکست خورده ازش نام برده میشد و مهمترین دلایلش هزینه های زیاد تولید، قیمت تمام شده بالا و وجود داشتن رقبای شناخته شده و قدرتمند بود. برای رقابت باید حرف زیادی برای گفتن داشته باشی که بتونی با این حجم بالای رقیب بجنگی و پیروز میدون باشی.

۴.

اين روزها روزهاى به نتيجه رسيدنه، نتيجه تلاشى كه اولش فقط حرف بود و كم كم جدى تر از چيزى شد كه فكرش رو ميكرديم.
اوايل كه كار رو شروع كرده بوديم فقط ايده داشتيم اما در مورد سختى كار، شرايط قانونى، وضعيت ما به عنوان خارجى و امكان گرفتن ويزا و يا حساب بانكى يا كرديت كارت يا هر چيز مرتبط ديگه هيچ ايده اي نداشتيم. راستش حتى گاهى به دليل ايرانى بودنمون نگرانى هايى هم داشتيم ولى خب ايتاليا ازين نظر ها به حقوق بشر احترام زيادى ميذاره و راه حل هايى هميشه براى حل مشكل داره.

وقتى براى اولين بار با يكى از شتاب دهنده ها تماس گرفتم و گفتم ايده داريم ولى سوال هايي هم داريم و چيزهايى هست كه نميدونيم استقبال كرد و گفت سوال ها رو بپرس. اشكال من اين بود كه ايده رو اونطور كه بايد خوب براش توضيح ندادم و فقط به خلاصه اش بسنده كردم و در عوض يك عالمه سوال پرسيدم، خب قاعدتا اين روش به نتيجه نميرسه و منم جوابى دريافت نكردم. منظور از خوب توضيح دادن ايده، حرف زدن درباره جزئيات نيست بلكه منظورم جذاب و هيجان بيان كردنش و اين كه چقدر جامعه بهش نياز داره و اين كه چقدر بازار خوبي براش ميشه ترسيم كرد، و من هيچكدوم اين ها را در اولين ايميل نگفتم و به جاش انواع و اقسام سوال هايى رو پرسيدم كه جواب بعضي هاشون رو ميشد در مرور زمان به دست آورد يا از اهميتشون كم كرد. به هر حال جوابى كه ميخواستيم رو نگرفتيم و يكم دلسرد شديم مخصوصا كه همزمان براى يك شتاب دهنده ديگ در لندن هم اپلاى كرده بوديم و به دليل ضعف هايى كه توى بيان ايده، بيان بيزپلن و نشان دادن اهميت ايده و ميزان عملى بودنش داشتيم، مودر قبول شتاب دهنده لندن قرار نگرفتيم و رد شديم. بالتبع اين چيزا دلسردى مياره اما خب هر بار چيزهاى جديدى ياد ميگرفتيم، چه حرفهايى بزنيم و چطور بزنيم و چه حرفهايى نزنيم و اگر سوال كردند چطور جواب بديم، شتاب دهنده ها چه چيزهايى دوست دارند كه بشنوند و چه چيزهايى از اهميت كمترى برخورداره و ميشه چشم پوشى كرد. 

يكي دو ماه اول ماه هاى ياد گرفتن و فهميدن بود، ماه هايي كه فهميديم همه چيز همونقدر ساده و خوشحالى كه فكر مي كرديم باشه نيست و امروز فهميدم كه اون چيزهايى كه اون روز نميدونستيم و امروز ياد گرفتيم چقدر ارزشمند بودند. اگر بعد از اون دلسرد شدن ها از ادامه كار منصرف ميشديم امروز اين همه چيزهاى جديد ياد نگرفته بوديم و تا رسيدن به نقطه قطعا فاصله خيلي بيشتري داشتيم. 

اوهوم بارانى بايد تا رنگين كمانى …

۳.

استارت آپ پزشکی بدون مشورت با پزشک امکان پذیر نیست. من برای این که بتونم کارم رو پیش ببرم مجبور شدم با دکتر های زیادی حرف بزنم. قبل از اون مجبور شدم درمورد آسم خیلی چیزها بخونم. تازه وقتی میایی در مورد یک بیماری اطلاعات بدست بیاری میبینی چقدر چیزهای جدید میتونی به ایده اولیه ات اضافه کنی. همین مطالعه در مورد بیماری آسم باعث شد که بتونیم به طرحمون چیزهایی رو اضافه کنیم و در نهایت به این نتیجه رسیدیم که باید نسخه های بیشتری از وسیله ارائه کنیم. یعنی باید هوشمندانه عمل کرد. دیوایس های مختلف با قابلیت های مختلف برای افراد متفاوت با نیازهای متفاوت. اینطوری موقع ارائه ایده برای شتاب دهنده ها یا مراکز رشد انگار حرف بیشتری برای گفتن داری. به علاوه این که این امکان هم به وجود میاد که بشه برای مشتری ها بر حسب نیازشون و با قیمت های مناسب تر محصول عرضه کرد. این خودش در بازاریابی نقش مهمی داره. 

بعد از مطالعه در مورد آسم و مشورت با دکتر و دانستن این که دکتر برای تحت نظر قرار دادن بیمار و کنترل روند پیشرفتش به چه اطلاعاتی نیاز داره و به چه اطلاعاتی نیاز نداره از اهمیت ویژه ای برخورداره. اما مساله ای که هست و خیلی مهمه جلب اعتماد دکتر به تکنولوژی جدید هست. از حرف هایی که با دکترهای مختلف میزنند و از نظر هایی که ازشون شنیدم یادگرفتم که دو چیز خیلی اهمیت داره. یکی این که با پزشک با زبون خودش حرف باید زد نه با زبون تکنولوژی همونطور که دقیقا برعکسش هم وجود داره. همونقدر که ما با اصطلاحات پزشکی ناآشناییم  پزشک ها هم با اصطلاحات مهندسی غریبه اند. دوم این که جلب نظر و تاییده گرفتن از پزشک از خود طرح و  ایده مهم تره. اگر پزشک هرگز ایده را تایید نکند هرچقدر هم که کاربردی و مفید باشه بیمار که مشتری اول بازاره سراغش نمیره. اما کافیه دکتر استفاده از یک وسیله یا دارویی رو به بیمار یا به خانواده اش پیشنهاد کنه اونوقت شما برنده میشید.

یک فرم نظر سنجی از کسانی که بیماری آسم یا بیماری های تنفسی مشابه رو دارند هم کمک خوبی برای دانستن اینه که یک بیمار از یک اپلیکیشن چه انتظاراتی داره و دانستن چه چیزهایی براش اهمیت داره. حتی دانستن این که آدم های مختلف از چه اپلیکیشن های مشابه یا غیر مشابه دیگه ای استفاده می کنند به بهبود طرح ما کمک زیادی کرد. 
فرم نظر سنجی مون را به ۴ تا زبون آماده اش کردیم که بتونیم گستره بیشتری از افراد رو تحت پوشش قرار بدیم و ببینیم مردم کشورهای و شهرهای مختلف چه نیازهای مشترک و غیرمشترکی دارند تا در نهایت بتونیم محصول گلوبال تری ارائه کنیم. این نسخه فارسیشه:
https://docs.google.com/forms/d/1SrPhTfYIp2Xx9-HqPeH7A13-oRGjVU5Uyiklke89Cc0/viewform?c=0&w=1

اوهوم هنوزم پر کردنش به درد میخوره 

۲.

یک سری از کارها که شاید بی اهمیت به چشم بیان تقریبا از همون اول کار و موازی با بقیه کارا باید پیش بره. چون جزو اصول به حساب میاد. مثلا باید اسم مناسب انتخاب بشه. پروسه انتخاب اسم واقعا سخت بود. میخواستیم کلمه smart توش نباشه چون خیلی لوس شده. دیگه هر چیز بی مزه ای یه هوشمند چسبیده بهش و روانه بازار شده. حتی در مواقعی دیدم که باعث دفع مشتری شده. انگار هوشمند بودن زیاد یه چیزی باعث ایجاد عدم امنیت میشه . انگار همه می دونند که هر چیز هوشمندی میخواد به حریم خصوصیت دست درازی کنه. دومین مشکلمون این بود که ما در حال حاضر ایتالیا هستیم. میخواستیم یه اسمی انتخاب کنیم که در عین حال که برای ایتالیایی ها سخت نباشه اینترنشنال هم باشه که حق گرفتن سرمایه از کشورهای دیگه رو از دست ندیم. پس باید یه اسم انگلیسی انتخاب می کردیم. سومین مشکلمون این بود که هر اسم خوب و نسبتا کوتاهی که انتخاب می کردیم دامینش قبلا گرفته شده بود. خلاصه که آخرش رسیدیم به اسم SharpBreath یک اسم خوب برای کاری که می خواستیم انجام بدیم.

حالا باید لوگو انتخاب می کردیم. بعد کارت ویزیت میزدیم. سایت طراحی می کردیم. سوای مطالبی که توی سایت میذاشتیم که قسمت آسون کار به حساب میومد (هرچند که در عمل خیلی هم آسون نبود) باید رنگ بندی و فونت و این که هیچ کپی رایتی زیر پا گذاشته نشه و یا از فونت های غیر رایگان انتخاب نکنیم و حتی نباید از اپلیکیشن های غیرمجاز برای طراحی و کار استفاده می کردیم. یعنی علاوه بر محتوا و طراحی رعایت قوانین هم اهمیت خاص خودش رو داشت.

 خیلی مهمه که از قدم اول خطایی نکنی که بعدا که به اسم و رسم رسیدی بخوای بابتش تاوان بدی. شاید اولش کسی اهمیتی نده اما اگر بزرگ فکر کنی و آینده خوبی ببینی باید به این فکر کنی که همیشه در روزهای موفقیت رقبایی پیدا میشند که میخوان ازت آتو بگیرند و به زمین بزنندت. زمین خوردن همیشه از نظر مالی نیست همین که یه موضوعی پیدا کنند که صداقت، عدم رعایت قانون باشه کافیه تا توی کارت خدشه وارد شه. مخصوصا اگر کارت در حیطه موضوع حساسی مثل  سلامتی باشه. اونوقت همه چیز زیر سوال میره. 

اوهوم همه مردم دنیا دهن بین هستند و به شدت از رساناها تاثیر می گیرند.


۱.

اول خواستم صبر کنم تا استارت آپ به نتیجه برسه بعد شروع به نوشتن کنم. چون فکر می کردم که فاصله شکل گیری ایده تا به عمل رسوندنش اونقدر ها زیاد نباشه . اما ظاهرا هم زیاده هم طولانی. این شد که تصمیم گرفتم قدم به قدم بنویسم تا هم یادم نره هم معلوم بشه چه سختی هایی تو چه مرحله هایی پیش میاد. دقیقا همون وقت هایی که انتظار جواب مثبت داری و شک زده میشی از گرفتن جوابی که منفی نبوده اما درجه مثبتش هم اون قدر ها جون دار نبوده. اینجاست که باورت میشه با این که داری توی دنیای دیجیتال زندگی می کنی اما همه چیز اونقدر ها هم دیجیتال نیست. 

اواسط تابستون یکی از ما ۵ نفر که البته در اون زمان ۳ نفر بودیم با آسم دست و پنجه نرم می کرد و عموما یادش می رفت که اسپری آسمش رو با خودش ببره و وقتی یادش می افتاد که نیاز داشت و نبود. ایده از همین جا شکل گرفت. چرا یه چیزی نباشه که یادم بندازه اسپری رو با خودم بیارم؟ چرا یه چیزی نباشه که یادم بندازه اسپری رو استفاده کنم قبل از این که حمله بهم دست بده؟ نتیجه این نیاز شکل گیری ایده شد که امروز به مرحله سرمایه گذاری رسیده. به هر حال خلاقیت زاده نیازه. خب مرحله اول کار که همون داشتن ایده بود انجام شده بود. هر چند که ایده داشتن به نظر سخت میرسه اما کم کم فهمیدیم که ایده آسون ترین قسمت داستان بود. 

ایده که به ذهن میرسه مخصوصا اگر چیزی باشه که هیچ وقت باهاش مواجه نشده باشید احتمالا فکر می کنید چقدر ناب و خاص هست ولی معمولا یه جستجوی دم دستی نشون میده چقدر آدم هایی هستند که مشکل مشابه یا ایده های مشابه داشتند. اینجاست که علاوه بر ایده توانایی بسط و بهینه سازی اون ایده اولیه بسیار اهمیت پیدا می کنه. ما یه جستجوی کوچیک کردیم و دیدیم ایده های مشابه آنچه که ما در نظر داریم وجود داره اما خوشبختانه در آن زمان هنوز هیچ کدام به مرحله ارائه به بازار نرسیده بودند. وبسایت هاشون نشون میداد ایده های اولیه چیه راه کارهاشون دقیقا چیاست و با توجه با این که ما میشناختیم موضوع رو می تونستیم فکر کنیم که چه چیزهایی کم دارند و چه چیزهایی رو آنها قبلا دیدند و ما ندیده بودیم. یعنی همیشه وجود داشتن نمونه های مشابه بد نیست. گاهی میشه فهمید چقدر ایده ای که به ذهن رسیده قابل گسترش و اجراست.

مرحله بعدی کارمون این بود که این نمونه ایده های مشابه دقیقا کجاهای دنیا هستند و در منطقه ما که ایتالیا و در مقیاس بزرگ تر اروپاست چه کارهای مشابهی انجام شده و چه کارهایی انجام نشده. شناختن رقبا و دانستن ضعف ها و توانایی هاشون اولین قدمه. خوشبختانه ایده ما در اروپا هیج رقیبی نداشت و بازار خوبی هم میشد براش پیشبینی کرد. گاهی ممکنه یک ایده در یک کشور یا منطقه ای پیاده سازی نشده باشه باید دید که دلیل این اتفاق چی بوده؟ شاید اصلا صرف اقتصادی نداشته یا بازار خوبی رو نمیشد براش پیش بینی کرد یا حتی مشکلات بروکراسی یا مشکلات مشابه مانع پیشرفت ایده و شکل گیری شرکت یا استارت آپ های مشابه میشده. 


اوهوم کم کم اوضاع پیچیده تر از چیزی میشه که در ابتدای راه به چشم میومده.